به گزارش خبرگزاری مهر ، دکتر پروین سلاجقه نویسنده و پژوهشگر ادبی در ادامه مقاله خود " انگاره هاى کهن الگویى در دو منظومه فولکلور احمد شاملو "که بخش اول آن روز گذشته از نظر گذشت ، آورده است : آن گونه که از فضاى تیره و نابسامانى " زندگى " در آغاز منظومه برمى آید، رنگ سیاه و مرگبار" بىتفاوتى " و سکون بر همه جا سایه افکنده است و تلاش قهرمان جستجوگربراى برطرف کردن این تیرگى ، محور اصلى جدال و کشمکش در روایت است ، در این میان تکرارترجیعى خبر " بارون میاد جرجر"، تاکید هنرى مورد نیاز را در استمرار این سیاهى تامین مىکند . از طرفى ، نماد مکانى " بندر" در این منظومه ، نوعى موجودیت فلسفى ویژه پیدا کرده است ، مکانى سیال ، میان اسطوره و تاریخ یک سرزمین ( و چه بسا جهان ) ، تا بتواند محلى براى نجات " سرگردانان دریاى بى کشتى " باشد ، اما مکانى که "راه" آن گم شده و خود در میان تاریکى فرو رفته است .
لک لک پیر در این منظومه نماد بخشى از مردم است که در مبارزه سیاسى شکست خورده و حال به بى تفاوتى و محافظه کارى روى آورده اند ، و این است که " لک لک پیر" حاضر به جستجوى " زهره درخشان " (حقیقت و ایمان گمشده ) نیست ، چرا که تیرگى و سیاهى فضا را پذیرفته و خود را به مراقبت از جوجه هایش سرگرم کرده است : لک لک ناز قندى / یه چیزى بگم نخندى / تو این هواى تاریک / دالون تنگ و باریک / وقتى که مى پریدى / تو زهره رو ندیدى؟
پاسخ طنزآمیز لک لک پیر خسته ، به گونه اى تلویحى ، علت تاریکى هوا و تنگى دالون را برملا مى کند . این پاسخ ، با تحذیرى عجیب همراه است ، تحذیرى که در دلالت هاى ضمنى خود از میزان شدت خفقان و استبداد حاکم بر اجتماع زمانه خود خبر مى دهد و به شکلى شیطنت آمیز، با بهانه اى بى اساس، "لکلک" را از دخالت در امر جستجو برکنار مى دارد . پاسخ " لک لک پیر " به دلیل بهره گیرى ماهرانه از بیان کنایى مبتنى بر فرهنگ عامیانه از فرازهاى درخشان منظومههاى فولکلوریک شاملوست ، این گفتار متضمن طنزى عمیق و اجتماعى است و هاله اى از معانى منتشر برگرد آن نقش بسته است : عجب بلایى بچه ! / ازکجا مىآیى بچه ؟ / نمى بینى خوابه جوجه م / حالش خرابه جوجه م / ازبس که خورده غوره / تب داره مثل کوره / تو این بارون شرشر / هوا سیا ،زمین تر / تو ابر پاره پاره / زهره چى کار داره ؟ / زهره خانم خوابیده / هیچکى اونو ندیده ...
ترکیب کنایى "غوره خوردن و تب کردن"، طنزى معنى دار است که بار معنایى خود را از ادبیات مردمى و قومى تامین کرده و به طور ضمنى بر شدت خفقان حاکم بر اجتماع دلالت دارد .
هر چند پاسخ لک لک پیر، تلخ و مایوس کننده است ، اما (همانگونه که در قواعد سفرهاى جستجوگرانه رسم است )، در این منظومه نیز، قهرمان جستجوگر ازاین پاسخ نا امید نمی شود و به سمت توقفگاه بعدى خود ، خانه "هاجر " که ازقضا شب عروسى اوست ، رهسپار مى شود : بارون میاد جرجر / رو پشت بون هاجر / هاجر عروسى داره / تاج خروسى داره / هاجرک ناز قندى / یه چیزى بگم نخندى / وقتى حنا مى ذاشتى / ابروتو ور مى داشتى / زلفاتو وا مى کردى / خالتو سیا مى کردى / زهره نیومد تماشا ؟ / نکن اگه دیدى حاشا ...
به اعتقاد سلاجقه ، توجه به دلمشغولى هاى هاجر که نماد طبقه اى دیگر از مردم جامعه به بن بست رسیده و بى تفاوت است ، بسیار قابل تامل است . زیرا دلمشغولىهاى "هاجر " عامیانه است : توجه به خود ،حنا گذاشتن ، خال سیاه کردن براى زیباتر شدن ، آن هم در این فضاى سیاه و بارانى، هر چند براى شب عروسى هم باشد، نشان ازغفلتى دارد که قهرمان انقلابى و جستجوگر معاصر آن را برنمى تابد. چرا که این پیرایه بستن ها در برابر حقیقت گم شدن زهره درخشان ناچیز و بى معنى جلوه مى کند و بدتر از همه اینکه پاسخ تحقیرآمیز و دلسرد کننده هاجر نیز، دست کمى ازگفتار لک لک پیر خسته ندارد .
اما آنچه عاقبت کار سفر را در این منظومه به تراژدى مى کشاند، شکست کلى اسطوره "منجى" و "جستجو" است که قهرمان جستجوگر به امید آن به راه دشوار خود در دل سیاهى ادامه مى دهد. این نتیجه با عاقبت سفر جستجوگرانه در افسانه هاى فولکلور متفاوت است چرا که نابسامانى وضعیت دنیاى معاصر را بازگو مى کند ، دنیایى که سردى آن به درون اسطوره ها نیز نفوذ کرده و در نتیجه ، اسطوره قهرمان - منجى در آن به پایان خویش رسیده است . هر چند مردان بیدار تکیه داده به دیوار سعى مى کنند با حرفهاى امیدبخش خود ، کودک انقلابى و جستجوگر را دلگرم کنند ، اما خود نیز مى دانند که از دست آنها کارى برنمى آید .
یکى دیگر از فرازهاى هنرى این منظومه ، آمیزش ریتم و گفتگو با یکدیگر است که در بخش پایانى گفتار هاجر (نمىبینى کار دارم من/ دل بىقرار دارم من ) درهماهنگى با حالت شادى ناشى از شیوه بیان کودکانه و همچنین جشن عروسى، نوعى حرکت رقص مانند را به کلام وارد کرده است. این نکته از جهت ایجاد همبستگى آوایى و معنایى و انسجام محور درونى شعر قابل اهمیت است . به هر تقدیر، علی رغم گفتار تحذیرآمیز هاجر ، باز هم، جستجوگر "زهره درخشان" دست از تلاش برنمى دارد و به سمت جایگاه سوم سفر، حرکت مى کند ، جایى که در آن، چهار مرد بیدار در گوشه " دیفار کنده کارى " تنگ هم نشسته اند. اما دیوارى که نه فرش دارد و نه بخارى (به طور کامل خالى از نشانه هاى رفاه و زندگى است ) .
این "چهارمرد" ، نقطه پایان جستجو و آخرین تیر ترکش امیدهاى قهرمان انقلابى اند، چرا که نجات " زهره " به آنها وابسته است . چهار مرد بیدار در این منظومه انگاره کاملى از اسطوره " منجى " است که ریشه درتفکراسطوره اى اقوام دارد و یکى از موتیف هاى ترجیعى در آثار فرهنگى وادبى به شمار مى آید ، به تعبیرى این موتیف رابطه بسیار نزدیکى با موتیف زاده شدن دوباره از میان رنج دارد که از زمانهاى کهن به عنوان داستان خدایان جوان (Young Gods) و خداگونهها (Mortals) گفته مى شود. به این معنى که در هر فرهنگى ، ضعیفان و مظلومان ، و در هر نسلى، افراد پائین دست و مطیع ، همواره ، به امیدى بیرون از اراده خود باور دارند و چنین مى پندارند که روزى نجات دهندهاى به رنج هاى آنها خاتمه مى دهد ، قدرت ستمکاران را درهم مى شکند و عدالت را برقرار مىکند : بارون میاد جرجر / روى خونه هاى بى در / چهار تا مرد بیدار / نشسه تنگ دیفار / دیفار کنده کارى / نه فرش و نه بخارى / مردا سلام علیکم ! / زهره خانم شده گم / نه لک لک اونو دیده / نه هاجر ورپریده / اگه دیگه برنگرده / اوهو، اوهو ، چه درده ! / بارون ریشه ریشه / شب دیگه صب نمى شه ...
سرانجام حکایت سفر قهرمان جستجوگر به تیرگى و شکست ابدى مى پیوندد . چرا که دربند پایانى منظومه ، باز هم فضایى بارانى ، تیره و سرد بر همه جا حاکم است ، باران جرجر بر " خانه هاى بى در" درحال بارشى مداوم است ، جاده کهکشان و زهره آسمان ، همچنان پیدا نیست و راه "بندر" گم شده است . در نتیجه جستجوگر انقلابى به نقطه اول عزیمت خود بازگردانده مىشود تا قصه جستجوى او همچنان تا ابد باقى بماند : ساحل شب چه دوره / آبش سیاه و شوره / جاده کهکشون کو؟ / زهره آسمون کو؟ ...
-----------------------------
* ادامه دارد


نظر شما