۲۹ آبان ۱۳۸۵، ۱۱:۱۴

/ انگاره‏ هاى کهن الگویى در دو منظومه فولکلور - 2 /

دنیای معاصر در روایت اسطوره ها

دنیای معاصر در روایت اسطوره ها

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب : استفاده از انگاره‏ هاى فرهنگ مردم ، یکى از مهم ‏ترین شگردهاى غنى ‏سازى ابعاد معنایى زبان ادبى است که در تمامى دوره ‏هاى تاریخ به وسیله شاعران و نویسندگان به کار گرفته می شود .

به گزارش خبرگزاری مهر ، دکتر پروین سلاجقه نویسنده و پژوهشگر ادبی در ادامه مقاله خود " انگاره‏ هاى کهن الگویى در دو منظومه فولکلور احمد شاملو "که بخش اول آن روز گذشته از نظر گذشت ، آورده است : آن گونه که از فضاى تیره و نابسامانى " زندگى " در آغاز منظومه برمى ‏آید، رنگ سیاه و مرگبار" بى‏تفاوتى " و سکون بر همه جا سایه افکنده است و تلاش قهرمان جستجوگربراى برطرف کردن این تیرگى ، محور اصلى جدال و کشمکش در روایت است ، در این میان تکرارترجیعى خبر " بارون میاد جرجر"، تاکید هنرى مورد نیاز را در استمرار این سیاهى تامین مى‏کند . از طرفى ، نماد مکانى " بندر" در این منظومه ، نوعى موجودیت فلسفى ویژه پیدا کرده است ، مکانى سیال ، میان اسطوره و تاریخ یک سرزمین ( و چه بسا جهان ) ، تا بتواند محلى براى نجات " سرگردانان دریاى بى‏ کشتى " باشد ، اما مکانى که "راه" آن گم شده و خود در میان تاریکى فرو رفته است . 

لک ‏لک پیر در این منظومه نماد بخشى از مردم است که در مبارزه سیاسى شکست خورده و حال به بى‏ تفاوتى و محافظه ‏کارى روى آورده‏ اند ، و این است که " لک ‏لک پیر" حاضر به جستجوى " زهره درخشان " (حقیقت و ایمان گمشده ) نیست ، چرا که تیرگى و سیاهى فضا را پذیرفته و خود را به مراقبت از جوجه ‏هایش سرگرم کرده است :  لک ‏لک ناز قندى / یه چیزى بگم نخندى / تو این هواى تاریک / دالون تنگ و باریک / وقتى که مى ‏پریدى / تو زهره رو ندیدى؟   

پاسخ طنزآمیز لک‏ لک پیر خسته ، به گونه ‏اى تلویحى ، علت تاریکى هوا و تنگى دالون را برملا مى ‏کند . این پاسخ ، با تحذیرى عجیب همراه است ، تحذیرى که در دلالت ‏هاى ضمنى خود از میزان شدت خفقان و استبداد حاکم بر اجتماع زمانه خود خبر مى ‏دهد و به شکلى شیطنت ‏آمیز، با بهانه ‏اى بى ‏اساس، "لک‏لک" را از دخالت در امر جستجو برکنار مى ‏دارد . پاسخ " لک ‏لک پیر " به دلیل بهره ‏گیرى ماهرانه از بیان کنایى مبتنى بر فرهنگ عامیانه از فرازهاى درخشان منظومه‏هاى فولکلوریک شاملوست ، این گفتار متضمن طنزى عمیق و اجتماعى است و هاله ‏اى از معانى منتشر برگرد آن نقش بسته است : عجب بلایى بچه ! / ازکجا مى‏آیى بچه ؟ / نمى ‏بینى خوابه جوجه ‏م / حالش خرابه جوجه ‏م / ازبس که خورده غوره / تب داره مثل کوره / تو این بارون شرشر / هوا سیا ،زمین تر / تو ابر پاره ‏پاره / زهره چى کار داره ؟ / زهره خانم خوابیده / هیچکى اونو ندیده ...

ترکیب کنایى "غوره خوردن و تب کردن"، طنزى معنى ‏دار است که بار معنایى خود را از ادبیات مردمى و قومى تامین کرده  و به طور ضمنى بر شدت خفقان حاکم بر اجتماع دلالت دارد .

هر چند پاسخ لک ‏لک پیر، تلخ و مایوس ‏کننده است ، اما (همانگونه که در قواعد سفرهاى جستجوگرانه رسم است )، در این منظومه نیز، قهرمان جستجوگر ازاین پاسخ نا امید نمی شود و به سمت توقفگاه بعدى خود ، خانه  "هاجر " که ازقضا شب عروسى اوست ، رهسپار مى ‏شود : بارون میاد جرجر / رو پشت بون هاجر / هاجر عروسى داره / تاج خروسى داره / هاجرک ناز قندى / یه چیزى بگم نخندى / وقتى حنا مى ‏ذاشتى / ابروتو ور مى‏ داشتى / زلفاتو وا مى ‏کردى / خالتو سیا مى ‏کردى / زهره نیومد تماشا ؟ / نکن اگه دیدى حاشا ... 

به اعتقاد سلاجقه ، توجه به دلمشغولى‏ هاى هاجر که نماد طبقه ‏اى دیگر از مردم جامعه به بن ‏بست رسیده و بى ‏تفاوت است ، بسیار قابل تامل است . زیرا دلمشغولى‏هاى "هاجر " عامیانه است : توجه به خود ،حنا گذاشتن ، خال سیاه کردن براى زیباتر شدن ، آن هم در این فضاى سیاه و بارانى، هر چند براى شب عروسى هم باشد، نشان ازغفلتى دارد که قهرمان انقلابى و جستجوگر معاصر آن را برنمى ‏تابد. چرا که این پیرایه بستن‏ ها در برابر حقیقت گم ‏شدن زهره درخشان ناچیز و بى ‏معنى جلوه مى ‏کند و بدتر از همه اینکه پاسخ تحقیرآمیز و دلسرد کننده هاجر نیز، دست کمى ازگفتار لک‏ لک پیر خسته ندارد .    

اما آنچه عاقبت کار سفر را در این منظومه به تراژدى مى ‏کشاند، شکست کلى اسطوره "منجى" و "جستجو" است که قهرمان جستجوگر به امید آن به راه دشوار خود در دل سیاهى ادامه مى ‏دهد. این نتیجه با عاقبت سفر جستجوگرانه در افسانه ‏هاى فولکلور متفاوت است چرا که نابسامانى وضعیت دنیاى معاصر را بازگو مى‏ کند ، دنیایى که سردى آن به درون اسطوره ‏ها نیز نفوذ کرده و در نتیجه ، اسطوره قهرمان - منجى در آن به پایان خویش رسیده است . هر چند مردان بیدار تکیه داده به دیوار سعى مى ‏کنند با حرفهاى امیدبخش خود ، کودک انقلابى و جستجوگر را دلگرم کنند ، اما خود نیز مى‏ دانند که از دست آنها کارى برنمى‏ آید .
 
یکى دیگر از فرازهاى هنرى این منظومه ، آمیزش ریتم و گفتگو با یکدیگر است که در بخش پایانى گفتار هاجر (نمى‏بینى کار دارم من/ دل بى‏قرار دارم من ) درهماهنگى با حالت شادى ناشى از شیوه بیان کودکانه و همچنین جشن عروسى، نوعى حرکت رقص مانند را به کلام وارد کرده است. این نکته از جهت ایجاد همبستگى آوایى و معنایى و انسجام محور درونى شعر قابل اهمیت است . به هر تقدیر، علی رغم گفتار تحذیرآمیز هاجر ، باز هم، جستجوگر "زهره درخشان" دست از تلاش برنمى‏ دارد و به سمت جایگاه سوم سفر، حرکت مى ‏کند ، جایى که در آن، چهار مرد بیدار در گوشه " دیفار کنده ‏کارى " تنگ هم نشسته‏ اند. اما دیوارى که نه فرش دارد و نه بخارى (به طور کامل خالى از نشانه‏ هاى رفاه و زندگى است ) .

این "چهارمرد" ، نقطه پایان جستجو و آخرین تیر ترکش امیدهاى قهرمان انقلابى ‏اند، چرا که نجات " زهره " به آنها وابسته است . چهار مرد بیدار در این منظومه انگاره کاملى از اسطوره " منجى " است که ریشه درتفکراسطوره‏ اى اقوام دارد و یکى از موتیف‏ هاى ترجیعى در آثار فرهنگى وادبى به شمار مى ‏آید ، به تعبیرى این موتیف رابطه بسیار نزدیکى با موتیف زاده شدن دوباره از میان رنج  دارد که از زمانهاى کهن به عنوان داستان خدایان جوان (Young Gods) و خداگونه‏ها (Mortals) گفته مى ‏شود. به این معنى که در هر فرهنگى ، ضعیفان و مظلومان ، و در هر نسلى، افراد پائین دست و مطیع ، همواره ، به امیدى بیرون از اراده خود باور دارند و چنین مى ‏پندارند که روزى نجات‏ دهنده‏اى به رنج ‏هاى آنها خاتمه مى ‏دهد ، قدرت ستمکاران را درهم مى ‏شکند و عدالت را برقرار مى‏کند : بارون‏ میاد جرجر / روى خونه‏ هاى بى ‏در / چهار تا مرد بیدار / نشسه تنگ دیفار / دیفار کنده‏ کارى / نه فرش و نه بخارى /  مردا سلام علیکم ! / زهره خانم شده گم / نه لک ‏لک اونو دیده / نه هاجر ورپریده /     اگه دیگه برنگرده / اوهو، اوهو ، چه درده ! / بارون ریشه ریشه  / شب دیگه صب نمى‏ شه ... 

سرانجام حکایت سفر قهرمان جستجوگر به تیرگى و شکست ابدى مى ‏پیوندد . چرا که دربند پایانى منظومه ، باز هم  فضایى بارانى ، تیره و سرد بر همه جا حاکم است ، باران جرجر بر " خانه ‏هاى بى ‏در" درحال بارشى مداوم است ، جاده کهکشان و زهره آسمان ، همچنان پیدا نیست و راه "بندر" گم شده است . در نتیجه جستجوگر انقلابى به نقطه اول عزیمت خود بازگردانده مى‏شود تا قصه جستجوى او همچنان تا ابد باقى بماند : ساحل شب چه دوره / آبش سیاه و شوره / جاده کهکشون کو؟ / زهره  آسمون کو؟ ... 

-----------------------------
* ادامه دارد 

کد خبر 409411

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha