به گزارش خبرنگار مهر، کوتاه پای سخنان مادرانه زهرا کریمی، مادر شهید نیما کریمی نشستم؛ سرباز وظیفهای که در حمله تروریستی گروهک «جیشالظلم» به دادگستری زاهدان، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. نیما متولد ۲۵ مهر ۱۳۸۴ بود و اگر زنده میماند، امسال بیستسالگیاش را جشن میگرفت.
مادر، سخنش را اینگونه آغاز کرد و از نیما چنین گفت: سرش به کار خودش بود، مظلوم بود. مظلومیتی که همه تکرارش میکردند و میکنند. روحیهاش طوری بود که کارهای دیگران را، بهویژه برای پدربزرگها و مادربزرگهای هر دو طرف خانواده، با کمال میل و بدون چونوچرا انجام میداد. بیشتر کارهای خانه را هم خودش میکرد و اهل رفتوآمد یا بیرونگردی نبود. سرگرمیاش درس خواندن بود و در کنار آن، با دوستان فامیل تیم والیبال تشکیل داده بودند و برای تمرین، سانس میگرفتند.
نیما به عنوان برادر بزرگتر، سنگِ تمام میگذاشت؛ مراقب برادر کوچکترش بود و اصرار داشت هرکجا میرود، او را همراه ببرد تا مبادا با افراد غریبه ارتباط برقرار کند. دوست داشت همیشه با هم باشند.
زخمی که بر دل مادر نشست
مادر شهید کریمی که خود سابقه فرماندهی پایگاه بسیج را دارد و همواره برای شهدا و خانوادههایشان احترام قائل بود، حالا درکی عمیقتر از رنج خانوادههای شهدا و مفقودان پیدا کرده است.
میگوید: الان بیشتر خانوادهها و مادران و پدران شهدا را درک میکنم. میفهمم آنها در دوران جنگ چه حسی داشتند و چه زجرها و سختیهای زیادی در طول سالهای چشمانتظاری کشیدند، بهخصوص وقتی سالها فرزندشان مفقودالاثر بوده است.
او با حالتی اندوهگین ادامه میدهد: وقتی این اتفاق افتاد، برایم خیلی سخت بود. الان بیشتر میفهمم آن خانوادهها چه کشیدند که هنوز بعد از این همه سال، فرزندانشان را ندیدهاند و همچنان در انتظارند. سختی جریان شهادت فرزند و رویارویی با این واقعه برای او دوچندان میشد، زیرا شنیده بود برخی خانوادهها چهل سال است هنوز هم در انتظار فرزندشان ماندهاند.
خبر حمله صبح همان روزی که به زاهدان حمله شده بود پخش شد و به گوشم رسید. همه تماس میگرفتند و میپرسیدند پسرت در کدام دادگستری خدمت میکند. تا ظهر آن روز، خبر نهایی به مادر رسید.

کراماتی که مرز مادری را درمینوردد؛ حضرت آقا بر سر مزار فرزندم روضه خوانی کردند
پس از شهادت، حکایتهایی از ارادت مردم به نیما نقل میشود که مادر را به حیرت میاندازد. افراد زیادی به مزار او رفتهاند و حاجت گرفتهاند یا خوابهایی دیدهاند که مادر از شنیدنشان شگفتزده میشود.
خانم کریمی با حیرت میگوید: من این وجه از فرزندم را ندیده بودم. ارادت و حسی که مردم به شهدا دارند، دید دیگری است و با نگاه مادرانه فرق میکند.
او معتقد است حس مردم نسبت به شهید، متفاوت از حس مادر نسبت به فرزند است. خوابهایی که برایش تعریف میکنند، مانند دیدن مقام معظم رهبری که بر سر مزار نیما روضه میخوانند، خوابهایی زیبا و آرامشبخش هستند که نگاه مادر را از سطح رابطه «مادر و فرزندی» فراتر برده و حسی دیگر در او ایجاد میکنند.
تشییعی یکپارچه و معجزهآسا
مردم روستا یک پارچه در تشییع پیکر مطهر نیما حضور یافتند و برخی صحنهها معجزهآسا بود. یکی از اهالی گفته بود: من که همواره بهسختی راه میرفتم، اما آن فاصله طولانی را تا محل تشییع به راحتی طی کردم و خودم هم نمیفهمم چگونه آن مسیر را همراه شهید پیمودم. این حضور گسترده و عاشقانه، نشان از عزت و احترامی داشت که نیما، حتی در مظلومیت شهادتش، نزد مردم کسب کرده بود.

تلاقی صبر مادری و ارادت عمومی
این روایت، تصویری تکاندهنده از ابعاد ناشناخته شهادت را به نمایش میگذارد؛ شهادت نه فقط یک واقعه ناگهانی برای خانواده، بلکه پلی به سوی تعالی است که شهید را فراتر از یک فرزند یا سرباز، به نمادی از ایثار و عنایت تبدیل میکند.
نیما کریمی در نگاه اول، جوانی بود که سر به کار خودش، با زندگیای ساده و دلبسته به خانواده. اما واقعه شهادت، او را از زندگی خاکی به مقام آسمانی رساند، این نکتهای است که در ذهنم موج میزند: چه مکهرفتههایی که حاجیام نشدند و چه کربلانرفتههایی که کربلاییاند…
پرواز نیما، او را به مقامی رساند که ارادت دلها و عنایتی ویژه را نصیبش کرد؛ مقامی که مادرش را در بهت فرو برده، زیرا او را اکنون فراتر از تعریف یک فرزند میبیند؛ گویی او امانتی الهی بود که اکنون به آسمانها بازگشته است.


نظر شما